۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۵۲

ای مهر همچو مه ز رخت کرده کسب ضو
خال رخ تو برده ز مشک ختن گرو

از طرف بام چرخ برین باد و صد هراس
سر میکشد برای تماشات ماه نو

بینم خراب حال دل ای عیسوی نفس
پا از سرم مکش نفسی از برم مرو

در هر دلی که عشق بر افراشت رایتی
او رنگ سلطنت چه و طرف کلاه کو

در جان آنکه تخم محبت نکاشتند
باشد هزار خرمن طاعت به نیم جو

برق سبک عنان هوا آنقدر نداد
مهلت دل مرا که کند کشت خود درو

اسرار جام جم طلبی پیش پیر دیر
جامی بنوش و غافل از اسرار خود مشو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.