۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۳۸

زور و زر ننگرد او عجز و سکون آوردیم
نخرد علم و خرد رو بجنون آوردیم

یار یکرنگی و دلخواست از آن اینهمه رنگ
گاه از دیده گه ازچهره برون آوردیم

نامد اندر خور سلطان غمت کشور عقل
رو از این خطه سوی ملک جنون آوردیم

گرچه دردی کش گردون شدمی روز نخست
حالیا شور تو از چرخ فزون آوردیم

پر دلی بین که باین نوسفری در ره دوست
رو در آغاز باین دجلهٔ خون آوردیم

آخر آن آهوی وحشی نشدی رام بما
با همه رنج که بردیم و فسون آوردیم

شیئی للّه زدم اسرار بهر درنگشود
عاقبت روی طلب سوی درون آوردیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۳۷
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.