۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۳۰

شد وقت آنکه باز هوای چمن کنم
آمد بهار و فکر شراب کهن کنم

حاشا که با جمال جهانگیر عارضت
نظاره جانب گل و برگ سمن کنم

در دوزخ از خیال توام دست میدهد
دوزخ بیاد روی تو گلشن شکن کنم

بهر نثار مقدم تو هر دم از سرشک
دامان خویش پر ز عقیق یمن کنم

تا دیده ام من اهرمن خال عارضت
بر آن سرم که سجده بر اهرمن کنم

ز اسرار خویش آگهی اسرار را دهم
چون با خود آیم و سفر از خویشتن کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.