۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۲۳

چه شوری بود یاران بر سر دل
ز غم گوئی سرشته پیکر دل

نریزد ساقی بزم محبت
بجز خوناب غم در ساغر دل

بجز سوزش نسازد هیچ باطبع
گلستان خلیل است آذر دل

بر آتش پارهها برمیفشاند
مگر بال سمندر شد پر دل

نشد افسرده ز آب هفت دریا
چه آتش بود اندر مجمر دل

حمل جز برج ناری نیست گوئی
اثر هم جز وبال از اختر دل

بسوز نار دوزخ خندد اسرار
جهدگر یک شرار از اخگر دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.