۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۲۲

زدی مشاطهات شانه به سنبل
که میآرد صبا بوی قرنفل

ببین از ناب می بر عارضش خوی
چو شبنم صبحدم بنشسته بر گل

چه سازم با دلی کورا نباشد
نه تاب التفات و نی تغافل

زدندی خوشه چینان تو آتش
مرا در خرمن صبر و تحمل

چو گلشن را کند تاراج کلچین
چه باشد حالت بیچاره بلبل

حکیما ای محال اندیش بنگر
بدور عارضش ز اشگم تسلسل

به پاداش دعایم ناسزا گفت
تذللنا له زاد التذلل

چو میدانی دعای درد اسرار
چرا در چاره اش داری تعلّل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۲۱
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.