۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۰۵

مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش
یا رب از چرخ جفا پیشه چه آمد بسرش

عهد کردم که بروبم بمژه میکدهها
گر غریبم بسلامت برسد از سفرش

ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش
پرسش دل بنما بلکه بیابی اثرش

حال دل عرضه نمائید بر پیر مغان
تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش

بامیدی که سفر کردهام آید روزی
دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش

تا که اسرار بیابد دل گمگشتهٔ خویش
کرده نذر سگ گوئی همه لخت جگرش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۰۴
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.