۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شماره ۶۵

دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ
قانع بتماشاست ز گلزار و دگر هیچ

دارم ز تو امید که از بعد وفاتم
آئی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ

بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل
خواهد دمد از تربت من خار و دگر هیچ

ای مرغ چگویم که بگوئیش غرض فهم
حسرت زده بنشین لب دیوار و دگر هیچ

در لوح وجود از همه نقشی که نگارند
بینم الف قامت دلدار و دگر هیچ

بلبل بچمن خوش دل و قمری بسر سرو
در هر دو جهان ما و غم یار و دگر هیچ

بیجاست مداوای طبیبان بچشانم
یک شربت از آن لعل شکر بار و دگر هیچ

مهر تو کجا وین دل چون ذره به تمثیل
تو یوسف و ما زال خریدار و دگر هیچ

پندی شنو از بنده و بر خور ز خداوند
هرگز دلی از خویش میازار و دگر هیچ

گر هست هوایت که خوری آب حیاتی
بر باد ده این پردهٔ پندار و دگر هیچ

اسرار اگر محرم اسرار نهانی
در کون و مکان یار ببین یار و دگر هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۶۴
گوهر بعدی:غزل شماره ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.