۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شماره ۴۹

دل و دین بتی نامسلمان گرفت
بیک عشوهٔ کشور جان گرفت

بت سبزوار از خط سبزه وار
بخد خور آسا خراسان گرفت

ز پیکان او یافت حظی دلم را
که گفتی که خطش ز پیکان گرفت

بدوران مخور غم به دور آن می آر
که غم ها برد می چودوران گرفت

چه خواهد دگر شحنهٔ غم زمانه
اگر نیم جان بود جانان گرفت

دلی داشتم بود غمخوار جان
ولی ترک مستی ز این آن گرفت

مرا بود چشمی از او بهره ور
ز بس اشک بارید طوفان گرفت

شه حسنش آهنگ تاراج کرد
ز اسرار دل برد و ایمان گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴۸
گوهر بعدی:غزل شماره ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.