۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شماره ۴۸

ای آفت جان ها خم ابروی کمندت
غارت گر دل ها قد دل جوی بلندت

تا آفت چشمت نرسد دست حق افشاند
بر آتش رخسار تو از خال سپندت

ای ترک سمنبر بسرم تاز سمندی
گوی خم چوگان سرخوبان خجندت

افتاده خلاصیش به فردای قیامت
هر صید که گردیده گرفتار به بندت

شد رشک فلک روی زمین تا که نشسته
برخاک هلال از اثر لعل سمندت

اندام تو خود قاقم و خزاست زنرمی
سودی ندهد جامهٔ دیبا و برندت

دارد سر یغما شد من غمزهٔ شوخت
اینک دل و جانی اگر این هست پسندت

تا دفع عوارض بشود زان گل عارض
یک بوسه بما ده بزکواة از لب قندت

ناصح چه دهی پند باسرار ز عشقش
او نیست از آنها که دهد گوش به پندت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴۷
گوهر بعدی:غزل شماره ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.