۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شماره ۴۷

سینه پر ناله و لب خاموش است
بر زبان قفل و دلم در جوش است

خود گر افلاک و گر عنصر خاک
همه را بار غمش بر دوش است

آن یک از شوق شب و روز برقص
وین یک از جام می اش مدهوش است

برهش بسته کمر چون جوزا
هرچه کوکب بفلک منقوش است

اختران چنگ زنان چون ناهید
محفل آراسته نوشا نوش است

مهر بگداختهٔ آتش او است
که بسر در طلبش درگوش است

ماه آورده کلف بر رخسار
کز غمش خون بدلش در جوش است

مه نو پیش خم ابرویش
حلقهٔ بندگیش در گوش است

قطب را کز حرکت افتاده
داده جامی ز ازل بی هوش است

خاکیان را همه از جلوهٔ او
شاهدی در برو هم آغوش است

دارد اسرار برندان پیوند
گرچه زاهد صفت ازرق پوشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴۶
گوهر بعدی:غزل شماره ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.