۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شماره ۲

ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی تو را
هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی تو را

از پیش تا چند گردی کو بکو و در بدر
رو به خویش آور که هست از خود باو راهی تو را

گام نه اول بره پس از خود ای سالک بره
زان نهٔ آگه که از خود هست آگاهی تو را

گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی تو را

جام جم خواهی بیا از خود ز خود بیخود طلب
بهر دارا ساختند آئینهٔ شاهی تو را

خوشه ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع
اشک باید ژاله سان و چهرهٔ کاهی تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱
گوهر بعدی:غزل شماره ۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.