۳۱۴ بار خوانده شده

جام چشم

تاراج کرد روی گلش، هستی مرا
افزود چشم می‏زده‏اش، مستی مرا

افروخت آتشی به روانم، ز غمزه‏اش
بر باد داد سرکشی و پستی مرا

افشاند زلف خم خم و چین چین خویش را
خم کرد قامت من و تردستی مرا

آن دم که با صراحی می، سوی من دوید
بر کند هستی من و سرمستی مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:مایه ناز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.