۴۴۶ بار خوانده شده

دریای هستی

در غم عشقت فتادم، کاشکی درمان نبودی
من سر و سامان نجویم، کاشکی سامان نبودی

زاده اسماء را با جَنّةُ الْمَأوی چه کاری؟
در چمِ فردوس می ماندم، اگر شیطان نبودی

از مَلَک پرواز کن و ز ملک هستی، رخت بر بند
نیست آدم‏زاده آنکس کز مَلَک پرّان نبودی

یوسفا، از چاه بیرون آی تا شاهی نمایی
گرچه از این چاه بیرون آمدن، آسان نبودی

ساغری از دست ساقی گیر و دل بر کن ز هستی
بر شود از قید هستی آنکه فکر جان نبودی

عاشقم، عاشق که درد عشق را جز او نداند
غرق بحر عشقم و چون نوح پشتیبان نبودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:عطر یار
گوهر بعدی:بار امانت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.