۳۳۵ بار خوانده شده

شبِ وصل

یک امشبی که در آغوش ماه تابانم
ز هر چه در دو جهان است، روی گردانم

بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح
که مه نهاده سر خویش را به دامانم

هزار ساغر آب حیات خوردم از آن
لبان و همچو سکندر هنوز عطشانم

خدای را که چه سرّی نهفته اندر عشق
که یار در بر من خفته، من پریشانم؟

ندانم از شب وصل است یا ز صبح فراق
که همچو مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟

هزار سال، اگر بگذرد از این شب وصل
ز داستان لطیفش، هزار دستانم

مخوان حدیث شب وصل خویش را، هندی
که بیمناک ز چشمِ بدِ حسودانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بوی نگار
گوهر بعدی:سراپرده عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.