۱۱۳۰ بار خوانده شده

محفل رندان

آید آن روز که خاک سر کویش باشم
ترک جان کرده و آشفته رویَش باشم

ساغر روح‏فزا از کف لطفش گیرم
غافل از هر دو جهان، بسته مویش باشم

سر نهم بر قدمش، بوسه زنان تا دم مرگ
مست تا صبح قیامت ز سبویش باشم

همچو پروانه بسوزم برِ شمعش، همه عمر
محو چون می‏زده در روی نکویش باشم

رسد آن روز که در محفل رندان، سرمست
راز دار همه اسرار مگویش باشم

یوسفم، گر نزند بر سر بالینم سر
همچو یعقوب، دل آشفته بویش باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بهار جان
گوهر بعدی:انتظار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.