۴۶۴ بار خوانده شده

بهار

بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شد
چه گویم کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شد

گروه عاشقان بستند محملها و وارستند
تو دانی حال ما واماندگان در این میان چون شد

گل از هجران بلبل، بلبل از دوریّ گل، هر دم
به طرْف گلستان هر یک، به عشق خویش مفتون شد

حجاب از چهره دلدار ما، باد صبا بگرفت
چو من هر کس بر او یک دم نظر افکند، مجنون شد

بهار آمد، ز گلشن برد زردیها و سردیها
به یُمن خور، گلستان سبز و بستان گرم و گلگون شد

بهار آمد، بهار آمد، بهار گل‏عذار آمد
به میخواران عاشق گو: خمار از صحنه بیرون شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سرود عشق
گوهر بعدی:خضر راه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.