۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۶۵

قرار گیر به دارالقرار درویشی
که انقلاب ندارد دیار درویشی

پیاده ای است زمین گیر، آفتاب بلند
نظر به همت گردون سوار درویشی

کند به دامن اشفاق، ابر رحمت پاک
به روی هر که نشیند غبار درویشی

مکن شتاب که یکجا رسد به روز حساب
ز خازنان کرم، مزد کار درویشی

به یک قرار چو آب گهر بود دایم
زیاد و کم نشود جویبار درویشی

کسی که سکه مردی ز جبهه اش خواناست
رسیده است به دارالعیار درویشی

صفای صبح بود چهره ای غبارآلود
نظر به آینه بی غبار درویشی

به قدر روزن داغ است روشنایی دل
خوشا دلی که بود داغدار درویشی

به روز حشر سبک از صراط می گذرد
به دوش هر که نهادند بار درویشی

بود فشاندن دست از جهان و بردن بار
درین شکفته چمن برگ و بار درویشی

کنند از گل بی خار دامنش لبریز
به پای هر که خلیده است خار درویشی

چه حاجت است به غمخواری کسان صائب؟
که هست رحمت حق غمگسار درویشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.