۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۸۳

از خود برون نرفته هوای سفر مکن
این راه را به پای زمین گیر سر مکن

در قلزمی که ابر کرم موج می زند
اندیشه چون حباب ز دامان تر مکن

گوهر چه صرفه می برد از روی سخت سنگ؟
تا ممکن است عربده با بدگهر مکن

با قصد کار بنده مأمور را چه کار؟
در کارهای حق سخن از خیر و شر مکن

از زخم خار یک دهن خنده است گل
ای سست رگ ملاحظه از نیشتر مکن

سود سفر بود گذراندن ز همرهان
زنهار با رفیق موافق سفر مکن

معشوق تازه رو خط آزادی غم است
در گلشنی که سرو نباشد گذر مکن

ای زاهد فسرده، دل از عشق جمع دار
ای خون مرده دغدغه از نیشتر مکن

خواهی نریزد از مژه ات اشک آتشین
در روی آفتاب جبینان نظر مکن

در توست هر چه می طلبی صائب از جهان
بیرون ز خود به هیچ مقامی سفر مکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.