۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۸۹

یا ساقی اِسْقِنی بِراحِ
عَجِّلْ فَقَدِ اسْتَضا صَباحی

وَاسْتَنْوَرَ جُمْلَةٌ النَّواحی
یا مُعْتَمَدی وَ یا شِفایی

یا ساقِیَتی وَ نُورَ عَیْنی
یا راحَةَ مُهْجَتی وَزَیْنی

یا بَدرُ اَما تَقُل مِنْ اَینی؟
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

چون از رُخِ او نَظَر رُبودی
هر لحظه که با خودی جُهودی

بی آتشِ عشقْ دان که دودی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

قَدْ جآء قَلَنْدَرٌ مُباحی
یا ساقی اَقْبِلی بِراحِ

وَاسْقیهِ کَذا اِلَی الصَّباحِ
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

زان رویْ که جان و جانْ فَزایی
از یک نَظَری تو دلْ رُبایی

حَقّ است تورا که‌‌ بی‌وَفایی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

سَرد است بر آن قَرار بودن
با فَصلِ خَزانْ بهار بودن

با یارِ رَمیده یار بودن
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

زان رو که زِ هر خَسیم خسته
اسرارِ تو ای مَهِ خُجَسته

گوییم وَلیک بَسته بَسته
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

در عشقْ درآمَدی به چُستی
وان گاه تو لوحِ ما بِشُستی

بَستیم و تو بسته را شِکَستی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

زین آتش در هزار داغیم
وَزْ داغْ چو صد هزار باغیم

وَزْ ذوقِ تو چَشم وهم چراغیم
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

گویند که در جَفاست، اَسْرار
باور کردم زِ عشقِ آن یار

نی نی، نه حَدِ جَفاست این کار
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

ای دل تو به عشقْ چند جوشی؟
تا کِی تو زِ عاشقی خروشی؟

در عشقْ خوش است هم خَموشی
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

ای نَقْشِ خیالِ شُهره یاری
از دیدهٔ ما مَرو تو، باری

ای از رُخِ دوست یادگاری
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

ای باغ بِمانْده از بهاری
گُل رفت و بِمانْده سَبزه زاری

می کُن تو به صبر، دار داری
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی

من بَندِ تو یار می‌گُزینم
لیک از تبریزِ شَمسِ دینم

در آتشِ عاشقی چُنینَم
یا مُعْتَمَدی و یا شِفایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.