۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۸۲

سر بر فلک ز همت والا کشیده ام
تسبیح را ز دست ثریا کشیده ام

هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن وا کشیده ام

گرکوه بیستون طرف بحث من شده است
در خاک و خون به موی مدارا کشیده ام

نیسان چرا گهر نکند قطره مرا؟
کم محنتی ز تلخی دریا کشیده ام؟

از پا کشند بی ادبان خار را و من
از خار راه او ز ادب پا کشیده ام

از خاکمال حادثه ایمن نبوده ام
چون سایه رخت خویش به هر جا کشیده ام

بارست بر تجرد من تهمت لباس
داغم که پا به دامن صحرا کشیده ام!

صائب دچار نشتر الماس گشته است
بیش از گلیم خویش اگر پا کشیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.