۲۷۴ بار خوانده شده
باده دِهْ، ای ساقیِ هر مُتَّقی
بادهٔ شاهَنْشَهیِّ راوَقی
جامِ سُخَن بَخش که از تَفِّ او
گردد دیوارِ سِیَه مَنْطقی
بَردَر و بِشْکَن غَم و اندیشه را
حاکِم و سُلطان و شَهِ مُطْلَقی
چون بِگُریزی نَرَسَد در تو کَس
وَرْ بِگُریزیم تو خود سابقی
جَنَّتِ حُسْنَت چو تَجَلّی کُند
باغْ شود دوزخْ بر هر شَقی
ظُلْمَت و نور از تو تَحَیُّر دَرَند
تا تو حَقی یا که تو نورِ حَقی
گشت شب و روز زِ تو غَرقِ نور
نیست مَهَت مَغربی و مَشرقی
لابه کُنی، باده دِهی رایگان
ساقیِ دریا صِفَتِ مُشْفِقی
مَستْ قبول آمد قَلْب و سَلیم
زیرکی این جاست همه اَحْمَقی
زیرکی اَرْ شَرطِ خوشیها بُدی
باده نَجُستی خِرَد و موسِقی
فَرد چرایی تو اگر یارَکی؟
از چه تو عَذرایی اگر وامِقی؟
غُنچه صِفَت خویش زِ گُل دَرکَشی
رو بِکَش آن خار، بِدان لایقی
خار کَشانند، اگر چه شَهَند
جُز تو که بر گُلْشَنِ جانْ عاشقی
خامُش باش و بِنِگَر فَتْحِ باب
چند پِیِ هر سُخَنِ مُغْلَقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بادهٔ شاهَنْشَهیِّ راوَقی
جامِ سُخَن بَخش که از تَفِّ او
گردد دیوارِ سِیَه مَنْطقی
بَردَر و بِشْکَن غَم و اندیشه را
حاکِم و سُلطان و شَهِ مُطْلَقی
چون بِگُریزی نَرَسَد در تو کَس
وَرْ بِگُریزیم تو خود سابقی
جَنَّتِ حُسْنَت چو تَجَلّی کُند
باغْ شود دوزخْ بر هر شَقی
ظُلْمَت و نور از تو تَحَیُّر دَرَند
تا تو حَقی یا که تو نورِ حَقی
گشت شب و روز زِ تو غَرقِ نور
نیست مَهَت مَغربی و مَشرقی
لابه کُنی، باده دِهی رایگان
ساقیِ دریا صِفَتِ مُشْفِقی
مَستْ قبول آمد قَلْب و سَلیم
زیرکی این جاست همه اَحْمَقی
زیرکی اَرْ شَرطِ خوشیها بُدی
باده نَجُستی خِرَد و موسِقی
فَرد چرایی تو اگر یارَکی؟
از چه تو عَذرایی اگر وامِقی؟
غُنچه صِفَت خویش زِ گُل دَرکَشی
رو بِکَش آن خار، بِدان لایقی
خار کَشانند، اگر چه شَهَند
جُز تو که بر گُلْشَنِ جانْ عاشقی
خامُش باش و بِنِگَر فَتْحِ باب
چند پِیِ هر سُخَنِ مُغْلَقی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.