۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۶۱

خامُشی، ناطِقی، مَگَر جانی
می‌زَنی نَعْره‌هایِ پنهانی

تو چو باغیّ و صورتَت بَرگی
باغِ چه؟ صد هزار چندانی

بی‌تو باغِ حَیاتْ زندان است
هست مُردن خَلاصِ زندانی

جانِ تو بَحْر و صورتَت ابر است
فیضِ دلْ قطره‌هایِ مَرجانی

ای یکی گو شُده یکی گویان
پیشِ حُکْمَت، که شاهِ چوگانی

تا یکی گو نَشُد اگر چه زَر است
گر چه نیکوست، نیست میدانی

پَهْلویِ اعتراض را بِتَراش
گَر تو چون گوی، چُست و گَردانی

پَهْلویِ اعتراض در اِبْلیس
گشت مَردودِ رَدِّ رَبانی

پس به خَرّاطْ خویش را بِسِپار
تا یکی گو شَوی، اگر آنی

مانع است اعتراضِ اِبْلیسی
از یکی گویی و یکی دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.