۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۳۳

حَدّی نداری، در خوش لِقایی
مِثْلی نداری، در جانْ فَزایی

بر وَعدهٔ تو، بر نَجْدهٔ تو
کِمْ دوش گفتی هی، تو کجایی؟

کردم کَرانه، زَاهْلِ زَمانه
رفتم به خانه، تا تو بیایی

نُزلَت چَشیدم، رویَت نَدیدم
آن قُرصِ مَهْ را کِی می‌نِمایی؟

ماهِ کَمالی، آبِ زُلالی
جاه و جلالی، کانِ عَطایی

امروز مَستَم، مَجنون پَرَستم
بِگْرفت دَستَم، دستِ خدایی

ای ساقیِ شَهْ، هین اَللّهْ اَللّهْ
اَفْزون دِهْ آن مِیْ، چون مُرتَضایی

یک گوشه‌یی جان، مانْده‌‌ست پیچان
زان پیچِش از تو یابَد رَهایی

جَنگ است نیمَم، با نیمِ دیگر
هین صُلحِشان دِهْ، تا چند پایی؟

زاغیّ و بازی، در یک قَفَص شُد
وَزْ زَخْمْ هر دو، در مُبْتَلایی

بُگْشا قَفَص را، تا رَهْ شَوَدْشان
جنگی نَمانَد، چون دَر گُشایی

نَفْسیّ و عقلی، در سینهٔ ما
در جنگ و مِحْنَت، مَستِ جُدایی

گَر جنگ خواهی، دَرْشان فروبَند
وَرْنه بِکُنْشان یک دَم سَقایی

در آبْ اَفکَن، چون مَهدِ موسی
این جانِ ما را، چون جانِ مایی

تا کِش نیابَد فرعونِ مَلْعون
نی آن عَوانان، اَنْدَر دَغایی

در آبْ رَقصان، مَهدِ لَطیفَش
از خوفْ رَسته، وَزْ‌ بی‌نَوایی

فرعونْ اکنون بِشْناسَد او را
کَزْ راهِ آب او کرد اِرْتِقایی

تو میرِ آبی، وان آبْ قایم
داد و دَهِش را دایم سِزایی

در خانه موسی، در خوفِ جان بُد
در آبْ بودَش، اَمنِ بَقایی

هر چیزْ زنده، از آب باشد
کابَست ما را نُقلِ سَمایی

تو آبِ آبی، تو تابِ تابی
آب از تو یابَد لُطف و رَوایی

قارونِ نِعْمَت، طَمّاع گردد
در بَخششِ تو، گیرد گدایی

جُز در گدایی، کَس این نَیابَد
ناموس کم کُن با کِبْریایی

گِریَنده خواهد، جوینده خواهد
ناموس آرَد جان را جُدایی

خاموش کردم، لیکِن، رَوانم
در اَنْدَرونَم، گشته‌‌ست نایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.