۳۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۲۴

چو عشقش بَرآرَد سَر از‌ بی‌قَراری
تو را کِی گُذارد که سَر را بِخاری؟

کجا کار مانَد تو را در دو عالَم
چو از عشقْ خوردی، یکی جامِ کاری

من از زَخْمِ عشقَش چو چَنگی شُدَسْتم
تَهی، نیست در من به جُز بانگ و زاری

زِ چَنگی تو ای چَنگ، تا چَند نالی
نه کِت می‌نَوازد؟ نه اَنْدَر کِناری؟

تو خواهی که پوشی بدین ناله خود را
تو حیلَت رَها کُن، تو داری، تو داری

گَر آن گُل نَچیدی، چه بویَست این بو؟
گَر آن میْ نَخوردی، چرا در خُماری؟

گُلِستانِ جان‌ها، به رویِ تو خَندد
که مَر باغِ جان را دو صد نوبَهاری

خیالَت چو جام است و عشقِ تو چون میْ
زِهی میْ، زِهی میْ، زِهی خوشْ گُواری

تو ای شَمسِ تبریز در شَرح نایی
به جُز آن که یا رَب، چه یاری، چه یاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.