۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۷۹

فتنه روز جزا درته سردارد عشق
نمک شور قیامت به جگر دارد عشق

گر چه از ساغر توحید ز خودبی خبرست
ازضمیر دل هر ذره خبر دارد عشق

نه همین جاده را سر به بیابان داده است
همه اجزای جهان رابه سفر دارد عشق

عشق، خورشید و جهان شبنم بی بنیاد است
از صف آرایی شبنم چه خطر دارد عشق؟

نیست چون برق تجلی که سرازطور کشد
چون شرر در دل هر سنگ مقر دارد عشق

نیست چون خضر گرانجان که خورد تنها آب
آب حیوان مروت به جگر دارد عشق

عقل را دل به سر بیضه گردون لرزد
چند ازین بیضه فزون درته پر دارد عشق

سر من چون سر خورشید به بالین نرسید
با من خسته بپرسید چه سر دارد عشق

چشم شبنم چه به خورشید جهانتاب کند؟
چه غم ازمردم کوتاه نظر دارد عشق؟

صائب ازدل خبر عشق هنرمند بپرس
عقل کج فهم چه داند چه هنر دارد عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.