۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۰۶

فرست بادهٔ جان را به رَسمِ دِلْداری
بِدان نشان که مرا‌ بی‌نشانْ‌‌ هَمی‌داری

بِدان نشان که به هر شب، چو ماه می‌تابی
زِ ابرِ دلْ قَطَراتِ حَیاتْ می‌باری

چه قطره‌هاست که از حَرفِ عشق می‌بارَد
زِ گُلْ گُلی بِفَزایَد، زِ خارْ هم خاری

میانِ خار و گُل این سینه‌‌ها چو بُلبُلِ مَست
ضَمیرِ عشقِ دلْ اَنْدَر سَحَر به سِحْر آری

هزار ناله کُنم، لیک‌ بی‌خود از میِ عشق
چو چَنگ‌ بی‌خَبَرم از نَوا و از زاری

ازان دَمی که صُراحیِّ عشقِ تو دیدم
تُهیّ و پُر شده‌ام، دَم به دَم قَدَح واری

میانِ جمع مرا چون قَدَح چه گَردانی؟
چو شمع را تو دَرین جمع دَر‌ نمی‌آری

مرا بِپُرس که این شمعْ کیست؟ شَمسُ الدّین
که خاکِ تبریز از وِیْ بیافت بیداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.