۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۹۶

زِ بامْدادْ دِلَم می‌جَهَد به سودایی
زِ بامْدادِ پِگَه، می‌زَنَد یکی رایی

چگونه آه نگویم، که آتشی بِفُروخت
که از پِگَه دلِ من گشت آتش اَفْزایی؟

فُسونِ ناله بِخوانَم، بر اژدَهایِ غَمَش
که آتش است دَمِ او و ناله سَقّایی

عَجَب که دوش کجا بوده است این دلِ من؟
که بر رُخِ دلِ من هست تازه صَفرایی

به سویِ جسمِ چو خاکسترم، مَیا گُستاخ
که زیرِ اوست یکی آتشیّ و دریایی

به خویِ آتشِ او من هَمی‌رَوَم، ای یار
به حیله‌ها و به تَزویرها و هَیهایی

زِ دردَمیدنِ عشقَش، دِلَم شِکَست آوَرْد
که عشق را دَمِ تُند است و دلْ چو سُرنایی

به جُست و جویِ وصالش، دلِ مراست به عشق
چه آتشین طَلَبیّ و چه آهنین پایی

حَدیثِ آتش گویَم زِ شَمسِ تبریزی
که تا زِ تابشِ نورَش رَسَد به هر جایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.