۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۹۲

نکشیدیم شبی سیمبری در بر خویش
دست ماهمچو سبو ماند به زیر سر خویش

نیست پروانه من قابل دلسوزی شمع
مگر ازگرمی پرواز بسوزم پر خویش

گردن شیشه می حکم بیاضی دارد
که کسی از خط پیمانه نپیچد سر خویش

چند مژگان تو بااهل نظر کج بازد؟
هیچ کس تیر نینداخته بر لشکر خویش

نیستی اخگر، ازین پرده نیلی بدر آی
چند در پرده توان بود زخاکستر خویش؟

کشتی خویش به ساحل نتوانی بردن
تادرین بحر فلاخن نکنی لنگر خویش

چون به بیداری ازان روی نظر بردارد؟
آنکه در خواب نهد آینه زیرسرخویش

خبر از مستی سرشار ندارد صائب
هرکه مستانه نزد در دل خم ساغر خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.