۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸۴

به جانِ تو که بگویی وَطَن کُجا داری
که سَخت فِتْنۀ عقلیّ و خَصْمِ هُشیاری

چو خارپُشت، سَر اَنْدَرکَشید عقلْ امروز
که ساقیِ میِ گُلْگُون و رَشکِ گُلْزاری

سَماع باره نبودم، تو از رَهَم بُردی
به مَکْرْ راه زَنِ صد هزار طَرّاری

به گوشِ چَرخ چه گفتی، که یاوه گَرد شُده ست
به گوشِ ابر چه گفتی، که کرد دُرباری

به خاکْ هم چه نِمودی، که گشت آبِسْتن
زِ باد هم چه رُبودی، که می‌کُند زاری

به کوه‌ها، چه سِپُردی، که گنج ساز شُدند
به بَحْرها تو بیاموختی گُهَرباری

به گوشِ کُفر چه گفتی، که چَشم و گوش بِبَست
به گوشِ عقل چه گفتی، که گشت اَنْواری

چگونه از کَفِ غَم می‌رَهانی‌اَم در خواب
چگونه در غَمْ وامی کَشی به بیداری

به مِثْلِ خوابْ هزاران طَریق و چارَه‌سْتَت
که رَه دَهی دل و جان را به غُصّه نَسْپاری

چُنان که عارف، بیدار و خُفته از دنیا
زِ خار رَست کسی که سَرَش تو می‌خاری

به آفتاب و به ماه و به اَخْتَران و فَلَک
چه داده‌یی تو که بی‌پَر کنند طَیّاری

به ذَرِّه‌هایِ پرنده، چه نَغْمه از تو رَسید
که گَر به کوه رَسانی، هَمَش به رَقص آری

دِماغِ آب و گِلی را زِ مَکْر پُر کردی
چُنان که با تو هَمی‌پیچَد او به مَکّاری

دَمی که درنَدَمی تو، تَهی شوند چو خیک
نه های و هوی بِمانَد، نه زور و رَهْواری

خَموش کردم و بُگْریختم زِ خود صد بار
کَشانْ کَشان تو مرا سویِ گفت می‌آری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.