۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸۲

رَهید جانِ دُوُم، از خودیّ و از هستی
شُده‌ست صیدِ شَهَنْشاهِ خویش، در مَستی

زِهی وجود که جان یافت درعَدَم، ناگاه
زِهی بُلند که جان گشت، در چُنین پَستی

دُرُست گشت مرا، آنچه من ندانستم
چو در دُرُستی ای مَهْ، مرا تو بِشْکَستی

چو گشت عشقِ تو فَصّاد و اَکْحَلَم بِگُشاد
چو خونْ بِجَستَم از تَن، زِهی سَبُک دَستی

طَبیبِ فقر بِجَست و گرفت گوشِ دِلَم
که مُژده دِهْ، که زِ رنجِ وجود، وارَسْتی

زِ شَمسِ تبریز این جِنْس‌ها بِخَر، بِفُروش
نه بَحْر را تو زَبونی، نه بَستۀ شَستی

زِ اِنْتِظار رَهیدی، که کِی صَبا بِوَزَد
زِ نَقْدهاش چو آن کیسه، بر کَمَر بَستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.