۵۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۸۱

تو عاشقی؟ چه کسی؟ از کجا رَسیدَسْتی؟
مرا چه می‌نِگَری کَژْ؟ به شب خَریدَسْتی؟

چه ظُلم کَردم بَر تو؟ که چون سِتَم زَدگان
کُلَهْ زدی به زمین بَر، قَبا دَریدَسْتی

تَظَلُّمی به سَلَف می‌کُنی، مَگَر پیشین
که داغ و دَرد و غَمِ عاشقانْ شِنیدَسْتی

غَلَط، زِ رنگِ تو پیداست، ز آلِ یَعقوبی
بِدیده‌یی رُخِ یوسُف، که کَفْ بُریدَسْتی

زِ تیرِ غَمْزۀ دِلْدار اگر نَخَست دِلَت
چرا زِ غُصّه و غَم، چون کَمانْ خَمیدَسْتی؟

زِ آه و نالۀ تو، بویِ مُشک می‌آید
یَقین تو آهویِ نافی، سَمَنْ چَریدَسْتی

تو هر چه هستی می‌باش، یک سُخَن بِشِنو
اگر چه میوۀ حِکْمَت بَسی بِچیدَستی

حَدیثِ جانِ توست این و گفتِ من چو صَداست
اگر تو شیخِ شیوخی، وَگَر مُریدَسْتی

تو خویش دَرد گُمان بُرده‌ییّ و دَرمانی
تو خویشْ قُفل گُمان بُرده‌یی کلیدَسْتی

اگر زِ وَصفِ تو دُزدم، تو شِحْنۀ عقلی
وَگَر تمامْ بگویم، اَبایَزیدَسْتی

دَریغ از تو که در آرزویِ غیری تو
جَمالِ خویش ندیدی، که بی‌نَدیدَسْتی

تو را کسی بِشِناسَد که اوتْ کَس کرده ست
دِگَر کسیْت نَدانَد، که ناپَدیدَسْتی

دِلا بُرو بَرِ یار و مَباشْ بَستۀ خویش
که سایِح و سَبُک و چابُک و جَریدَسْتی

به تَرکِ مصر بِگُفتی، زِ شومیِ فرعون
بَرِ شُعَیْب چو موسیٰ، فُرو خَزیدَسْتی

چو عُمرِ ماست حَدیثَش، دراز اولیٰ تَر
چُنین درازْ سُخَن را بِدان کَشیدَسْتی

هَمی‌دَوَم پِیِ ظَلِّ تو، شَمسِ تبریزی
مَگَر مَنَم عَرَفه؟ تو مَگَر که عیدَسْتی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.