۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۶۰

نَهان شدند مَعانی زِ یارِ بی‌معنی
کجا رَوَم که نَرویَد به پیشِ من دیوی

کِه دید خَربُزه زاری لَطیفْ بی‌سَرِخَر
که من بِجُستم عُمری، ندیده‌اَم باری

بِگو به نَفْسِ مُصَوِّر، مَکُن چُنین صورت
ازین سِپَس مَتَراش این چُنین بُت ای مانی

اگر نُقوشِ مُصَوَّر همه ازین جِنْس‌اند
مَخواه دیدۀ بینا، خُنُک تَنِ اَعْمی

دو گونه رنج و عَذاب است جانِ مَجنون را
بَلایِ صُحبَتِ لولیّ و فُرقَتِ لیلی

وَرایِ پَرده یکی دیوِ زشت، سَر بَرکرد
بِگُفتَمَش که تویی مرگ و جَسْک، گفت آری

بِگُفتم او را صَدِّقْ که من نَدیدَسْتَم
زِ تو غَلیظتَر اَنْدَر سپاهِ بویَحْیی

بِگُفتَمَش که دِلَم بارگاهِ لُطفِ خداست
چه کار دارد قَهْرِ خدا دَرین مَأوی؟

به روزِ حَشْر که عُریان کنند زِشتان را
رَمَند جُملۀ زِشتان، زِ زشتیِ دُنیی

دَرین بُدَم که به ناگاهْ او مُبَدَّل شُد
مِثالِ صورتِ حوری، به قُدرتِ مولی

رُخی لَطیف و مُنَزَّه، زِ رنگ و گُلْگونه
کَفی ظَریف و مُبَرّا زِ حِلْیۀ حِنّی

چُنان که خارِ سِیَه را بهارگَهْ بینی
کُند میانِ سَمَن زار، گُل رُخی دَعوی

زِهی بَدیعْ خدایی، که کرد شب را روز
زِ دوزخی به درآوَرْد جَنَّت و طوبی

کسی که دیده به صُنْعِ لَطیفِ او خو داد
نَتَرسَد اَرْ چه فُتَد در دَهانِ صد اَفْعی

به اَفْعی‌یی بِنِگَر، کو هزار اَفْعی خورْد
شُد او عَصا و مُطیعی، به قَبْضۀ موسی

از آن عَصا نَشَود مَر تو را که فرعونی
چو مُهره دُزدی زان رو به افعی‌یی اَوْلی

خَمُش که رنج برایِ کَریمْ گنج شود
برایِ مؤمنْ روضه است نار، در عُقبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.