۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۵۹

چه باک دارد عاشقْ زِ نَنگ و بَدنامی؟
که عشقْ سَلطَنت است و کَمال و خودکامی

پَلَنگِ عشق چه تَرسَد زِ رنگ و بویِ جهان؟
نَهَنگِ فقر چه تَرسَد زِ دوزخ آشامی؟

چگونه باشد عاشقْ زِ مَستیِ آن میْ
که جامْ نیز زِ تیزیش، گُم کُند جامی؟

چه جایِ خاک، که بر کوهْ جُرعه‌یی بَرریخت
هزار عَربَده آوَرْد و شورش و خامی

تو جامِ عشقْ چه دانی، چو شیشه دل باشی؟
تو دامِ عشقْ چه دانی، چو مُرغِ این دامی؟

زِ صافِ بَحْر نگویم، اگر کَفَش بینی
مِثالِ زَیْبَق، بر هیچ کَف نیارامی

مَلول و تیره شُدی، مَر صَفاش را چه گُنَه؟
نَبات را چه جِنایَت، چو سِرکه آشامی؟

که خاک بر سَرِ سِرکا و مَردِ سِرکه فروش
که شَهْدِ صاف نَنوشَد زِ تیره ایّامی

به من نِگَر، که دَرین بَزمْ کمترین عامَم
زِ بی‌خودی نَشِناسَم زِ خاص تا عامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.