۳۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۵۱

به عاقِبَت بِپَریدیّ و در نَهان رَفتی
عَجَب عَجَب، به کُدامین رَهْ از جهان رَفتی؟

بَسی زَدی پَر و بال و قَفَص دَراشْکَستی
هوا گرفتی و سویِ جهانِ جان رَفتی

تو بازِ خاص بُدی، در وِثاقِ پیرزنی
چو طَبْلِ باز شنیدی، به لامَکان رَفتی

بُدی تو بُلبُلِ مَستی، میانهٔ جُغدان
رَسید بویِ گُلِستان، به گُلْسِتان رَفتی

بَسی خُمار کَشیدی، ازین خَمیرِ تُرُش
به عاقِبَت به خَراباتِ جاودان رَفتی

پِیِ نشانهٔ دولت، چو تیرْ راست شُدی
بدان نشانه پَریدیّ و زین کَمان رَفتی

نِشان‌هایِ کَژَت داد این جهانِ چو غول
نِشان گُذاشتی و سویِ بی‌نشان رَفتی

تو تاج را چه کُنی، چون که آفتاب شُدی؟
کَمَر چرا طَلَبی، چون که از میان رَفتی؟

دو چَشمِ کُشته شنیدم، که سویِ جان نِگَرَد
چرا به جانْ نِگَری، چون به جانِ جان رَفتی؟

دِلا، چه نادره مُرغی، که در شکارِ شَکور
تو با دو پَر چو سِپَر جانِبِ سِنان رَفتی

گُل از خَزان بِگُریزد، عَجَب، چه شوخ گُلی
که پیشِ بادِ خَزانی، خَزانْ خَزان رَفتی

زِ آسْمان تو چو باران، به بامِ عالَمِ خاک
به هر طَرَف بِدَویدی، به ناودان رَفتی

خَموش باش، مَکَش رنجِ گفت و گوی، بِخُسب
که در پَناهِ چُنان یارِ مِهْربان رَفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.