۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۱۹

در کودکی از جبهه من عشق عیان بود
گهواره ز بیتابی من تخت روان بود

انگشت نما بود دل سوخته من
آن روز که از عشق نه نام ونه نشان بود

نابسته به ظاهر کمر هستی موهوم
در رشته جان پیچ وخم موی میان بود

از خاک نشینان عدم بود خرابات
روزی که دل ازجمله خونابه کشان بود

بیدارشد ازناله من چرخ گرانخواب
بیتابی من سلسله جنبان زمان بود

. . . جگر لاله ستان بود نمکسود
تا شور جنونم نمک خوان جهان بود

آن درد نصیبم که در ایام بهاران
رنگم گل روی سبد فصل خزان بود

از من به چه تقصیر قدم باز گرفتی
رفتار تو در خانه دل آب روان بود

سیرابم ازین وادی تفسیده برون برد
از صبر عقیقی که مرا زیر زبان بود

چون دست سبو زیر سر از فکر تو شد خشک
دستی که براوبوسه ناکرده گران بود

از خون شهیدان تو دایم جگر خاک
رنگین تر و شادابتر از لاله ستان بود

صائب نشد از وصل تسلی دل خونین
در دامن گل شبنم من دل نگران بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.