۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۳۴

می‌رَسَد ای جان، بادِ بَهاری
تا سویِ گُلْشَن، دستْ بَرآری

سَبزه و سوسن، لاله و سُنبُل
گفت بِرویَد، هر چه بِکاری

غُنچه و گُل‌ها، مَغْفِرَت آمد
تا نَنِمایَد زشتیِ خاری

رِفْعَت آمد، سَروِ سَهی را
یافت عزیزی، از پَسِ خواری

روحْ دَرآیَد، در همه گُلْشَن
کآبْ نِمایَد، روحْ سِپاری

خوبیِ گُلْشَن، زآبْ فَزاید
سَخت مُبارک آمد یاری

کرد پیامی، بَرگْ به میوه
زود بیایی، گوشْ نَخاری

شاهِ ثِمار است، آن عِنَبِ خوش
زان که درختش، داشت نِزاری

در دِیِ شَهوت، چند بِمانَد
باغِ دلِ ما، حَبْس و حِصاری؟

راه زِ دلْ جو، ماهْ زِ جانْ جو
خاکْ چه دارد غیرِ غُباری؟

خیز بِشو رو، لیک به آبی
کآرَد گُل را خوب عِذاری

گفت به ریحان، شاخِ شکوفه
در رَهِ ما نِهْ، هر چه که داری

بُلبُلِ مُرغان، گفت به بُستان
دامِ شما راییم شِکاری

لابه کُند گُل، رَحْمَتِ حَق را
برْ ما دِیْ را، بَرنَگُماری

گوید یَزدان، شیره زِ میوه
کِی به کَف آید، تا نَفَشاری؟

غَم مَخور از دِیْ، وَزْ غُز و غارت
وَزْ دَرِ من بین کارگُزاری

شُکر و ستایش، ذوق و فَزایش
رو نَنِمایَد، جُز که به زاری

عُمر بِبَخشَم،‌ بی‌زِ شُمارَت
گَر بِسِتانَم عُمرِ شُماری

باده بِبَخشَم،‌ بی‌زِ خُمارَت
گَر بِسِتانَم خَمْرِ خُماری

چند نِگاران دارد دانش
کاغذها را چند نِگاری؟

از تو سِیَه شُد چهرهٔ کاغذ
چون که بِخوانی خَطِّ نَهاری؟

دودْ رَها کُن، نورْ نِگَر تو
از مَهِ جانان، در شبِ تاری

بس کُن و بس کُن، زَاسْب فُرود آ
تا که کُند او شاهْسَواری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.