۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱۱

هر نَفَسی از دَرون، دِلْبَرِ رُوحانی‌یی
عَربَده آرَد مرا، از رَهِ پنهانی‌یی

فِتْنه و ویرانی‌ام، شور و پَریشانی‌ام
بُرد مُسلمانی‌ام، وایِ مُسلمانی‌یی

گفت مرا میْ خوری، یا چه گُمان می‌بَری
کیست بُرون از گُمان، جُز دلِ رَبّانی‌یی؟

بر سَرِ افسانه رو، مَستْ سویِ خانه رو
جانْ بِفَشان، کان نِگار، کرد گُل اَفْشانی‌یی

یک دَم ای خوش عِذار، حالِ مرا گوش دار
مَستِ غَمَت را بیار، رَسمِ نگهبانی‌یی

عابِد و مَعبودِ من، شاهِد و مَشْهودِ من
عشقْ شناس ای حَریف، در دلِ انسانی‌یی

کعبهٔ ما کویِ او، قبلهٔ ما رویِ او
رَهبرِ ما بویِ او، در رَهِ سُلطانی‌یی

خواجهٔ صاحِب نَظَر، اَلْحَذَر از ما، حَذَر
تا نَنَهَد خواجه سَر، در خَطَرِ جانی‌یی

نی، غَلَطم سَر بیار، تا بِبَری صد هزار
گُل نَدَمَد جُز زِ خار، گنج به ویرانی‌یی

آمد آن شیرِ من، عاشقِ جانْ سیرِ من
در کَفِ او شیشه‌یی، شکلِ پَری خوانی‌یی

گفتم ای روحِ قُدس، آخِر ما را بِپُرس
گفت چه پُرسَم؟ دریغ، حالِ مرا دانی‌یی

مَستَم و گُم کرده راه، تَن زَن و پُرسش مَخواه
مَستِ چه‌اَم؟ بوی گیر، بادهٔ جانانی‌یی

کِی بُوَد آن ای خدا، ما شُده از ما جُدا؟
بُرده قُماشاتِ ما، غارَتِ سُبحانی‌یی

هر کِه وِرا کارَکی‌ست، در کَفِ او خارَکی‌ست
هر کِه وِرا یارَکی‌ست، هست چو زندانی‌یی

کارَکِ تو هم تویی، یارَکِ تو هم تویی
هر کِه زِ خود دور شُد، نیست به جُز فانی‌یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.