۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۳۸

هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند
شوخی ز حد مبر که تو را سر نداده اند

رخساره اش ز سیلی دریا سیه شده است
این اعتبار مفت به عنبر نداده اند

بخشیده اند چون دل خرسند نعمتی
درویش را که نعمت دیگر نداده اند

از بر گریز حادثه آزاد کرده اند
هر چند همچو سرو مرا بر نداده اند

نومید نیستم ز ترازوی عدل حق
زان سر دهند هر چه ازین سر نداده اند

داغ توانگری به جبینشان کشیده اند
آن فرقه را که چهره چون زر نداده اند

روشندلان به خرمن خود برق گشته اند
فرصت به شوخ چشمی اختر نداده اند

آراسته است روی زمین را به عدل و داد
آیینه را عبث به سکندر نداده اند

دم را شمرده ساز که مردان خود حساب
دامن به دست پرسش محشر نداده اند

صائب به خواب امن ز ایام صلح کن
کاین منزلت به هیچ توانگر نداده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.