۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۰۰

لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زین قفل زنگ بسته در عیش باز شد

دوران بی نیازی خوبی به سر رسید
هر حلقه ای ز خط تو چشم نیاز شد

چین از کمند وحشت نخجیر می برد
زلف تو از کشاکش دلها دراز شد

چون غنچه خون دل ز شکر خنده اش چکد
از منت نسیم دهانی که باز شد

طومار زندگی ز طمع می شود تمام
کوتاه عمر شمع ز دست دراز شد

از آفتاب پاک شود دامن نگاه
چشمی که دید روی ترا پاکبازشد

از گوهرش غبار یتیمی نمی رود
آن راکه چون صدف لب خواهش فراز شد

محمود اگر چه زیروزبرکردهند را
آخر شکسته از سر زلف ایاز شد

از طفل مشربی همه اوقات عمر ما
در گفتگوی ابجد عشق مجاز شد

آزاده ای که پای به دامان خود کشید
چون سرو در ریاض جهان سرفراز شد

سودای ما ز سرزنش ناصحان فزود
روشن چراغ ما ز دم سردگاز شد

طفلان تمام روی به صحرا نهاده اند
در دشت تاجنون که هنگامه ساز شد

صائب نمی شود خمش از سرمه خزان
هرکس به ذوق بلبل ما نغمه ساز شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.