۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

ای کاشکی تو خویشْ زمانی بِدانی‌‌‌‌یی
وَزْ رویِ خوبِ خویشَت، بودی نشانی‌یی

در آب و گِل تو هَمچو سُتوران نَخُفته‌یی
خود را به عیش خانهٔ خوبان کَشانی‌یی

بر گِردِ خویش گشتی، کاِظْهارِ خود کُنی
پنهان بِمانْد زیرِ تو گنجِ نَهانی‌یی

از روحْ‌ بی‌خَبَر بُدی‌یی، گَر تو جسمی‌یی
در جانْ قَرار داشته‌یی، گَر تو جانی‌یی

با نیک و بَد بِساخته‌یی، هَمچو دیگران
با این و آنی‌‌‌‌یی تو اگر این و آنی‌یی

یک ذوقْ بوده‌‌‌‌یی تو اگر یک اَبایی‌‌‌‌یی
یک نوع جوشی‌‌‌‌یی چو یکی قازْغانی‌یی

زین جوش در دَوار اگر صاف گشتی‌یی
چون صاف گشتگان تو برین آسْمانی‌یی

گویی به هر خیال که، جان و جهان من
گَر گُم شُدی خیال، تو جان و جهانی‌یی

بَس کُن، که بَندِ عقل شُده‌ست این زبانِ تو
وَرْنی چو عقلِ کُلّی، جُمله زبانی‌یی

بَس کُن، که دانشی‌ست که محجوب دانش است
دانستی‌‌‌‌یی که شاهی، کِی ترجُمانی‌یی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.