۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۹۵

اَنْدَر میانِ جمعْ چه جان است آن یکی
یک جان نَخوانَمَش، که جهان است آن یکی

سوگند می‌خورم به جَمال و کمالِ او
کَزْ چَشمِ خویش هم پِنهان است آن یکی

بر فَرقِ خاک، آبْ رَوان کرد عشقِ او
در باغِ عشقْ سَروِ رَوان است آن یکی

جُمله شکوفه اند، اگر میوه است او
جُمله قُراضه اند، چو کان است آن یکی

دلْ موج می‌زَنَد زِ صِفاتَش، ولی خَموش
زیرا فُزون زِ شرح و بَیان است آن یکی

روزی که او بِزاد، زَمین و زمان نبود
بالاتر از زمین و زمان است آن یکی

قُفلی‌ست بر دَهانِ من از رَشکِ عاشقان
تا من نگویم این که فُلان است آن یکی

هر دَم که کُنجِ چَشمَم بر رویِ او فُتَد
گویم که ای خدای چه سان است آن یکی

گَر چَشمْ دَرد نیست تو را، چَشم باز کُن
زیرا چو آفتابْ عِیان است آن یکی

پیشَش تو سَجده می‌کُن، تا پادشا شَوی
زیرا که پادشاهْ نشان است آن یکی

گَر صد هزار خَلق تو را رَه زَنَد که نیست
اَنْدَر گُمان مَباش، که آن است آن یکی

گفتم به شَمس مَفْخَرِ تبریز بِنْگَرش
گفتا عَجَب مَدار، چُنان است آن یکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.