۳۷۷ بار خوانده شده
جانْ خاکِ آن مَهی، که خداش است مُشتری
آن کِش مَلَک ندید و نه انسان و نی پَری
چون از خودی بُرون شُد او، آدمی نَمانْد
او راستْ چَشمِ روشن و گوشِ پَیَمبَری
تا آدمیست آدمی و تا مَلَکْ مَلَک
بَستهست چَشمِ هر دو از آن جان و دِلْبَری
عالَم به حُکْمِ اوست، مَر او را چه فَخْر ازین؟
چون آنِ اوست خالِق عالَم به یک سَری
بَحْری که کَمترین شَبه را گوهری کُند
حاشا ازو که لاف بَرآرَد زِ گوهری
آن ذَرّه است لایِقِ رَقصِ چُنان شُعاع
کو گشت از هزار چو خورشید و مَهْ، بَری
آن ذَرّهیی که گَر قَدَمَش بوسد آفتاب
خود نَنْگَرد به تابشِ او، جُز که سَرسَری
بِنْما مَها به کوریِ خورشیدْ تابشی
تا زین سِپَس زَنَخ نَزَنَد از مُنَوَّری
دَرتاب شاه و مَفْخَرِ تبریز، شَمسِ دین
تا هر دو کَوْن پُر شود از نورِ داوَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آن کِش مَلَک ندید و نه انسان و نی پَری
چون از خودی بُرون شُد او، آدمی نَمانْد
او راستْ چَشمِ روشن و گوشِ پَیَمبَری
تا آدمیست آدمی و تا مَلَکْ مَلَک
بَستهست چَشمِ هر دو از آن جان و دِلْبَری
عالَم به حُکْمِ اوست، مَر او را چه فَخْر ازین؟
چون آنِ اوست خالِق عالَم به یک سَری
بَحْری که کَمترین شَبه را گوهری کُند
حاشا ازو که لاف بَرآرَد زِ گوهری
آن ذَرّه است لایِقِ رَقصِ چُنان شُعاع
کو گشت از هزار چو خورشید و مَهْ، بَری
آن ذَرّهیی که گَر قَدَمَش بوسد آفتاب
خود نَنْگَرد به تابشِ او، جُز که سَرسَری
بِنْما مَها به کوریِ خورشیدْ تابشی
تا زین سِپَس زَنَخ نَزَنَد از مُنَوَّری
دَرتاب شاه و مَفْخَرِ تبریز، شَمسِ دین
تا هر دو کَوْن پُر شود از نورِ داوَری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.