۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۵۸

مُطربْ چو زَخْمه‌ها را بر تار می‌کَشانی
این کاهِلان رَه را در کار می‌کَشانی

ای عشق چون دَرآیی، در عالَمِ جُدایی
این بازماندگان را تا یار می‌کَشانی

کوریِّ رَه زنان را، ایمِن کُنی جهان را
دُزدانِ شهرِ دل را بر دار می‌کَشانی

مَکّار را بِبینی، کورش کُنی به مَکْری
چون یار را بِبینی، در غار می‌کَشانی

بر تازیانِ چابُک، بَندی تو زینِ زَرّین
پالانیانِ بَد را در بار می‌کَشانی

سوداییانِ ما را هر لحظه می‌نَوازی
بازاریانِ ما را بَس زار می‌کَشانی

عُشّاقِ خارکَش را، گُلْزار می‌نِمایی
خودکامِ گُل طَرَب را در خار می‌کَشانی

آن کو در آتش آید، راهَش دَهی به آبی
وان کو دَوَد به آبی، در نار می‌کَشانی

موسیِّ خاک رو را، رَهْ می‌دَهی به عِزَّت
فرعونِ بَوْش جو را در عار می‌کَشانی

این نَعْلِ بازگونه، بی‌چون و بی‌چگونه
موسی عَصا طَلَب را در مار می‌کَشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.