۴۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۵۷

اَنْدَر شِکَستِ جان شُد، پیدا لَطیفْ جانی
چون این جهان فُروشُد، وا شُد دِگَر جهانی

بازارِ زَرگَران بین، کَزْ نَقْدِ زَر چه پُر شُد
گر چه زِ زَخْمِ تیشه دَرهَم شِکَست کانی

تا تو خَمُش نکردی، اندیشه گِرْد نامَد
وا شُد دَهانِ دل چون بَربَسته شُد دَهانی

چندین هزار خانه، کِی گشت از زمانه؟
تا در دلِ مُهَندس نَقْشَش نَشُد نَهانی

سِرّی‌ست زان نَهان تر، صد نَقْش ازان مُصَوَّر
در خاطِرِ مُهَندس، وَنْدَرِ دلِ فُلانی

چون دلْ صَفا پَذیرد، آن سِر جهان بگیرد
وان گَهْ کسی نمیرد، در دورِ لامَکانی

تبریز شَمسِ دین را، از لُطفْ لابه‌یی کُن
کَزْ باغِ بی‌زمانی، در ما نِگَر زمانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.