۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۳۷

از بَهرِ مُرغ خانه، چون خانه‌‌یی بسازی
اُشتُر دَرو نگُنجَد، با آن همه درازی

آن مُرغِ خانه عقل است، وان خانه این تَنِ تو
اُشتُر جَمالِ عشق است، با قَدّ و سَرفَرازی

رَطْلِ گِرانِ شَهْ را، این مُرغْ بَرنَتابَد
بویی کَزو بیابی، صد مَغز را بِبازی

از ما مَجویْ جانا اسرارِ این حقیقت
زیرا که غَرقِ غَرقَم، از نُکتهٔ مَجازی

من هَیکلی بِدیدم، اسرارِ عشق در وِیْ
کردم حَمایِل آن را از رویِ لاغ و بازی

تا شُد گِران تَرَک شُد آن هَیکلِ خدایی
تا بَرنتابَد آن را پُشتِ هزار تازی

شُد پَرده‌‌‌اَم دَریده، تا پَرده‌ها بِسوزم
از آتشی که خیزد در پَردهٔ حِجازی

چون عشقِ او بِغُرَّد، وین پَرده‌ها بِدَرَّد
با شَمسِ حَقِّ تبریز، در وَقتِ عشق بازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.