۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۳۱

از دِلْبَرِ نَهانی، گَر بویِ جان بیابی
در صد جهان نگُنجی، گَر یک نشان بیابی

چون مُهرِ جان پَذیری، بی‌لشکری امیری
هم مُلْکِ غَیب گیری، هم غَیب دان بیابی

گَنجی که تو شنیدی، سودایِ آن گُزیدی
گَر در زمین ندیدی، در آسْمان بیابی

در عشق اگر اَمینی، ای بَسْ بُتانِ چینی
هم رایگان بِبینی، هم رایگان بیابی

در آیِنِه‌‌‌یْ مُبارک آن صافِ صافِ بی‌شک
نَقْشِ بهشت یکْ یک، هم در جهان بیابی

چون تیرِ عشقْ خَستَت، معشوق کرد مَستَت
گَر جان بِشُد زِ دَستَت، صد هم چُنان بیابی

قُفلِ طِلِسمِ مُشکل، سَهْلَت شود به حاصِل
گَر از وَساوِسِ دل، یک دَم اَمان بیابی

دَرهَم شِکَن بُتان را، از بَهرِ شاهِ جان را
تا نَقْش بَندِ آن را، اَنْدَر عِیان بیابی

تبریز در مُحَقَّق، از شَمسِ مِلَّت و حَق
در رَمزهایِ مُطْلَق، صد تَرجُمان بیابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.