۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۸۴

به شِکَرخنده بُتا نِرخِ شِکَر می‌شِکَنی
چه زَنَد پیشِ عَقیقِ تو، عَقیقِ یَمَنی؟

گُل رُخا سویِ گُلِستان دو سه هفته بِمَرو
تا زِ شَرمِ تو نَریزد، گُلِ سُرخِ چَمَنی

گُل چه باشد؟ که اگر جانِبِ گَردون نِگَری
سَرنگونْ زُهره و مَهْ را زِ فَلَک دَرفَکَنی

حَقْ تو را از جِهَتِ فِتْنه و شور آورده‌ست
فِتْنه و شور و قیامَت نکُنی، پس چه کُنی؟

رویِ چون آتش از آن داد که دل‌ها سوزی
شِکَنِ زُلْف بدان داد که دل‌ها شِکَنی

دلِ ما، بُتکده‌ها، نَقْشِ تو در وِیْ شَمَنی
هر بُتی رو به شَمَن کرده که تو آنِ مَنی

بَرمَکَن تو دلِ خود از من، ازیرا به جَفا
گَر کُهِ قاف شود دل، تو زِ بَیخَش بِکَنی

در تَکِ چاهِ زَنَخْدانِ تو نادر آبی‌ست
که به هر چَهْ که دَراُفْتم، بِنِمایَد رَسَنی

در غَمَت بوالْحَسَنان مَذهَب و دین گُم کردند
زان سَبَب که حَسَن اَنْدَر حَسَن اَنْدَر حَسَنی

زیرکان را رُخِ تو، مَست از آن می‌دارد
تا دَرین بَزم ندانند که تو در چه فَنی

کافری ای دل اگر در جُزِ او دلْ بَندی
کافری ای تَن اگر بر جُزِ این عشق تَنی

بی وِیْ اَرْ بر فَلَکی تو، به خدا در گوری
هر چه پوشی به جُز از خِلْعَتِ او، دَر کَفَنی

شَمسِ تبریز که در روحْ وَطَن ساخته‌یی
جانِ جان‌هاست وَطَن، چون که تو جان را وَطَنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.