۳۸۳ بار خوانده شده
در دِلَت چیست عَجَب که چو شِکَر میخندی؟
دوشْ شب با کِه بُدی که چو سَحَر میخندی؟
ای بهاری که جهانْ از دَمِ تو خندان است
در سَمَن زار شِکُفتی، چو شَجَر میخندی
آتشی از رُخِ خود در بُت و بُتخانه زدی
وَنْدَر آتش بِنِشستیّ و چو زَر میخندی
مَست و خندان زِخَراباتِ خدا میآیی
بر شَر و خیرِ جهان، هَمچو شَرَر میخندی
هَمچو گُل نافِ تو بر خنده بُریدهست خدا
لیک امروز، مَها نوعِ دِگَر میخندی
باغْ با جُمله درختان، زِ خَزانْ خُشک شدند
زِچه باغی تو که هَمچون گُلِ تَر میخندی
تو چو ماهیّ و عَدو سویِ تو گَر تیر کَشَد
چو مَهْ از چَرخ، بر آن تیر و سِپَر میخندی
بویِ مُشکی تو که بر خِنگِ هوا میتازی
آفتابی تو که بر قُرصِ قَمَر میخندی
تو یَقینیّ و عِیان، بر ظَن و تَقلید بِخَند
نَظَری جُمله و بر نَقل و خَبَر میخندی
در حُضورِ اَبَدی شاهِد و مَشْهود تویی
بر رَهْ و رَهْ رو و بر کوچ و سَفَر میخندی
از میانِ عَدَم و مَحو، بَرآوَرْدی سَر
بر سَر و اَفْسر و بر تاج و کَمَر میخندی
چون سگِ گُرْسَنه هر خَلْقْ دَهان بُگْشاده ست
تویی آن شیر، که بر جوعِ بَقَر میخندی
آهوان را زِ دَمَت خونِ جِگَر مُشک شُده ست
رَحْمَت است آن که تو بر خونِ جِگَر میخندی
آهوان را به گَهِ صید به گَردون گیری
ای کِه بر دام و دَمِ شَعْبده گَر میخندی
دو سه بیتی که بِمانْدهست بگو مَستانه
ای کِه تو بر دلِ بیزیر و زَبَر میخندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دوشْ شب با کِه بُدی که چو سَحَر میخندی؟
ای بهاری که جهانْ از دَمِ تو خندان است
در سَمَن زار شِکُفتی، چو شَجَر میخندی
آتشی از رُخِ خود در بُت و بُتخانه زدی
وَنْدَر آتش بِنِشستیّ و چو زَر میخندی
مَست و خندان زِخَراباتِ خدا میآیی
بر شَر و خیرِ جهان، هَمچو شَرَر میخندی
هَمچو گُل نافِ تو بر خنده بُریدهست خدا
لیک امروز، مَها نوعِ دِگَر میخندی
باغْ با جُمله درختان، زِ خَزانْ خُشک شدند
زِچه باغی تو که هَمچون گُلِ تَر میخندی
تو چو ماهیّ و عَدو سویِ تو گَر تیر کَشَد
چو مَهْ از چَرخ، بر آن تیر و سِپَر میخندی
بویِ مُشکی تو که بر خِنگِ هوا میتازی
آفتابی تو که بر قُرصِ قَمَر میخندی
تو یَقینیّ و عِیان، بر ظَن و تَقلید بِخَند
نَظَری جُمله و بر نَقل و خَبَر میخندی
در حُضورِ اَبَدی شاهِد و مَشْهود تویی
بر رَهْ و رَهْ رو و بر کوچ و سَفَر میخندی
از میانِ عَدَم و مَحو، بَرآوَرْدی سَر
بر سَر و اَفْسر و بر تاج و کَمَر میخندی
چون سگِ گُرْسَنه هر خَلْقْ دَهان بُگْشاده ست
تویی آن شیر، که بر جوعِ بَقَر میخندی
آهوان را زِ دَمَت خونِ جِگَر مُشک شُده ست
رَحْمَت است آن که تو بر خونِ جِگَر میخندی
آهوان را به گَهِ صید به گَردون گیری
ای کِه بر دام و دَمِ شَعْبده گَر میخندی
دو سه بیتی که بِمانْدهست بگو مَستانه
ای کِه تو بر دلِ بیزیر و زَبَر میخندی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.