۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶۶

گَر گُریزی به مَلولی زِ منِ سودایی
روکَشان، دست گَزان، جانِبِ جانْ بازآیی

زین خیالی که کَشان کرد تو را، دست بِکَش
دست ازو گَر نَکَشی، دستْ پَشیمان خایی

رو بِدو آر و بگو خواجه کجا می‌کَشی‌اَم؟
کاسْمان، ماه ندیده‌ست بدین زیبایی

رایِگان رویْ نِموده ست، غَلَط افتادی
باش تا در طَلَب و پویه جهان پیمایی

گَنده پیر است جهان، چادرِ نو پوشیده
از بُرون شیوه و غَنْج و زِدرونْ رُسوایی

چو بِدان پیر رَوی، بَختِ جوانَت گوید
سَرِخَر مَعدهٔ سگ، رو که همان را شایی

لا یَغُرَّنَّکَ سَدُّ هَوَسٍ عَنْ رایی
کَمْ قُصُورٍ هُدِمَتْ مِنْ عِوَجِ الْآراءِ

اَشْتَهی اَنْصَحُ لکِنَّ لِسانی قُفِلَتْ
اِنَّنی اَنْصَحُ بِالصَّمْتِ عَلَی الْاِخْفاءِ

این همه ترس و نِفاق و دودلی باری چیست؟
نه که در سایه و در دولتِ این مولایی؟

بیم ازان می‌کُنَدت تا بِرَوَد بیم از تو
یار ازان می‌گَزَدَت تا همه شِکَّر خایی

شَمسِ تبریز نه شمعی‌ست که غایب گردد
شب چو شُد روز، چرا مُنْتَظرِ فردایی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.