۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۵۴

بِرَسید لَکْلَکِ جانْ که بهار شُد، کجایی؟
بِشِکُفت جُمله عالَم، گُل و بَرگِ جانْ فَزایی

رُخِ یوسُفان بِبینی، که زِچاهْ سَر بَرآرَد
همه گُل رُخان بِبینی، که کنند خودنِمایی

ثَمَراتِ دلْ شِکَسته، به درونِ خاکْ بَسته
بِگُشاده دیده، دیده زِبَلایِ دِیْ رَهایی

خُضَر و سَمَن چو رِنْدان، بِشِکَسته‌اَند زندان
گُل و لاله شاد و خندان، زِسَعادتِ عَطایی

همه مَریَمانِ کامل، همه بِکْر و گشته حامِل
بِنِموده عارفانْ دل، به جَنابِ کِبْریایی

چو شکوفه کرد بُستان، زِرَهِ دَهَن چو مَستان
تو نَصیبِ خویش بِسْتان زِزَمانه، گَر زِمایی

به مِثالِ گُربه هر یک، به دَهانْ گرفته کودک
سویِ مادرانِ گُلْشَن، به نِظاره چون نیایی؟

بِنِگَر به مُرغِ خوش پَر، چو خَطیب، فوقِ مِنْبَر
به ثَنا و حَمدِ داور بِگِرفته خوش نَوایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.